بخود قول داده ام اولین برف زمستانی که بارید برایت چای درست کنم
باعشق
دوفنجان بلوری کنارهم منتظراولین برف زمستانی هستند
شاید بجای قند لبانت را ببوسم
می خواهم لذت گرم شدن را درکنارتو تجربه کنم
اولین برف زمستانی که ببارد من یخ خواهم زد
نه توهستی نه چای عشق
بیچاره فنجانهای بلوری آنها نیز گرم شدن را تجربه نخواهند کرد
***********
من مَردم
خشن و زمخت و مردانه
و اینکه در اوج عصبانیتم
با صدای زنانه ت اسمم را صدا میزنی
و جز "جانم" چیز دیگری نمیتوانم بگویم
به من ثابت میکند
مرد بودن چقدر سخت است
**********
چقدر خوشبختم !
می توانم عکسِ سیاه و سفیدِ تو را ببوسم
و باور کنم
که در آن سواحلِ رویا ،
با تماسِ نا بهنگامِ گرمایی
به گونه ات ،
از خواب می پَری
**********
اگر پاییز نبود !
هیچ اتفاقِ شاعرانه ای نمی افتاد
نه موسیقیِ باد بود
نه سَمفونیِ کلاغ ها
نه رقصِ برگ ...
و من
هیچ بهانه ای برایِ بوسیدنِ تو
در این شعر نداشتم ..
**********
از مرگ با من سخن نگو !
خونم یخ می زند رویِ دیوارِ رگ هایِ دلم
وقتی که از مردن با من سخن می گویی ...
خودت خوب می دانی
دست هایم تازه رقصیدن را بَلد شده اند
و پاهایم هنوز راه رفتن را نمی دانند ...
بگذار ستاره ها بمانند ،
رویِ شب هایِ روسیاهِ زندگیِ من ...
هنوز زود است تاریک شوم
و تاریک بمانم
زود است ...
من هنوز جوانم !
**********
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام
عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام
**********
برای این درد
کمی سکوت میخواهم
کمی شراب
کمی سیگار
نه فقط
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
کمی سکوت میخواهم
کمی شراب
کمی سیگار
نه فقط
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
**********
میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم
خنده ای ازته دل
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ
یک آرامش
آنجا که توهنوزخوبی
هنوزعاشقی
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم
خنده ای ازته دل
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ
یک آرامش
آنجا که توهنوزخوبی
هنوزعاشقی
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید
**********
ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
منتظر بقیش باشین تو پست های بعدی